به نام او ? ❤ «قسمت چهارم» صدای همهمه میآمد. غلتی زدم. صداها واضح تر شد. صدای جیرینگ جیرینگ استکانها و تعارفهای مادر. بعدش صدای تشکر آقا مسلم، بعدترش صدای آقا برات! آرام لایِ پلکهایم را باز کردم، سمانه خانوم را دیدم که درِ گوشی به خاله جان اعظم… بیشتر »
کلید واژه: "داستان کوتاه"
به نام او ? ❤ «قسمت سوم» عزادار از خوابی که زیر مشتِ حرفهای سمانه خانوم لت و پار شده بود، دستهایم را گذاشتم زیر سرم و خیره شدم به الوارهای چوبیِ سقف که پارسال بهار آقاجان با روغن جلا نو نوارشان کرده بود. مادر آمد داخل اتاق. نیم نگاهی به من انداخت… بیشتر »
به نام او ? ❤ «قسمت دوم» صدای در آمد. از مدل در زدنش فهمیدم سمانه خانوم، زن آقا برات همسایه روبهرویی مان است. همیشه با سنگ پی در پی در را به باد کتک میگیرد، اصلا انگار تمام دق و دلیاش از آقا برات را روی در خانه ما خالی میکند. حمیده چارقدش را گره زد… بیشتر »
به نام او ? ❤ «قسمت اول» جورابهایم را گلوله کردم و پرت کردم کنار میز تلویزیون، شلوارم را از بالای زانو توی مشتم گرفتم و کشیدمش بالا و تا آمدم با یک شیرجه دو امتیازی خودم را پرت کنم روی مُتکای آقاجان، مامان با یک ملاقه از آشپزخانه سر رسید! این روزها… بیشتر »